سـارا اَنـار دارد!

42. و تو نیستی...

/ بازدید : ۲۴۵

آغوشی برای یک دل سیر گریه کردن...

41. دنیا با ما چه خواهد کرد...!؟

/ بازدید : ۲۸۷

حکمت خدا چه بود که من این همه عشق بخواهم و تو باشی...

که من این همه عشق بخواهم و تو باشی و من نتوانم...

حکمت خدا چه بود که من عاشق شدن بخواهم و با تو نتوانم؟ 

تقصیر که بود که دیگر پس او به هیچ احدی اعتماد ندارم؟ که پس او دیگر عاشق هیچ کس نمی شوم حتی تو...؟ 

حکمت خدا چه بود که تو سرطانی شوی؟ 

و من در نیمه های شب، میان هجوم تاریکی ها و غصه ها، میان هجوم اشک هایی که بند نمی آید، زیر پتوی تنهایی، چون جنینی بی پناه جمع شوم در خود...

حکمت خدا چه بود که مرا با تو آشنا کرد؟ 

سرطانی شدنت....؟؟؟

40. تو تمام من باش...!

/ بازدید : ۲۷۰

زنها دوست داشتن نصفه نیمه را نمی فهمند...

نمی خواهند...

آنها از تو

از وجود ات

از بودن ات

از دوست داشتن ات

از عشق تو

تمام ات را می خواهند...

نصفه و نیمه اینها در دید یک زن

به درد "لای جرز دیوار" هم نمی خورد

یک زن از تو و عشق ات 

تمام ات را می خواهد...

نه نصفه و نیمه ات را...

که اگر اینطور است

همان بهتر که دوستش نداشته باشید...!


+ چقدر دلم می خواست می تونستم عاشقت شم...

کاملا خاص...

کاملا خاص‌..

کاملا...

39. مرسی!

/ بازدید : ۲۶۰

خدایا وقتی یکی رو وارد زندگیم میکنی که خیلی به عقاید و خواسته هام نزدیکه

اما اخر و عاقبتش نه مطلقه خواهشا اون ادم اصلا نیاد تو زندگیم!

چون بیشتر از هر چیز دیگه ای گند میزنه به حالم...

۳۸. کی به اینجا رسیدم؟

/ بازدید : ۵۳۸

میدونی چقدر سخته دیگه حتی حوصله توضیح دادن حالتم نداشته باشی؟ 

چقدر بده که دور و برت پر باشه از سوژه و ایده نوشتن ولی قلم که به دست میگیری و شروع که میکنی به نوشتن نوشته اون چیزی از آب درنیاد که خودت میخواستی؟ 

میدونی چقدر سخته که انقدر حالت بد باشه که دیگه حوصله انجام دادن کارهایی عاشقشون بودی رو نداشته باشی؟ 

چقدر بده فرصت های شغلی میلیونی که بهت میشن رو از دست بدی؟ و اونا با تعجب بهت زل بزنن؟ 

مردم نمیفهمن... حق هم دارن...

اگه با این وضعیت پیش برم از پا میفتم... 

میترسم... میترسم که این امید دادنام به خودم الکی باشه... که اثری نداشته باشه... که سرانجامی نداشته باشه... که من دیگه اون آدم قبلی نشم...

اگه احتمالا یه مدت ننوشتم به همین دلیله...

من دیگه حال و حوصله خودمم ندارم... 

ولی حیف از این عمر... حیف از این جوونی که میگذره...


37. می دونستی؟

/ بازدید : ۳۸۸

از من میشنوین نخونین این مزخرفاتو...


این روزا تو هر کانالی که از بچه های وبلاگی عضوم

یا هر وبلاگی که می خونم

می نویسن که فلان دیدار وبلاگی! با یک هدیه وبلاگی! با یک دوست وبلاگی!

یا ارسال بسته پستی! با فلان هدیه! با فلان کتاب! برای فلان دوست وبلاگیم!

با چه به به و چه چهی هم توضیح میدن...

حتی چند وقت پیش یکیشون از دیدار با تو نوشته بود...

الانا دیگه برام هیچ اهمیتی نداری

نه دوست دارم نه ازت متنفرم ولی تاثیر بدی رو زندگیم گذاشتی 

نمیدونم من همیشه تو دنیای واقعی تو دوستی پیش قدم بودم ولی هیچوقت اهل دنیای مجازی نبودم و نیستم

ولی هیچ خبر داشتی، هیچ میدونستی اولین نفری و تنها فردی که از دنیای مجازی من ملاقاتش کردم تو بودی؟ 

اولین نفری و تنها فردی که خواست از این دنیای مجازی بهم هدیه بده تو بودی؟ 

یه کتاب شعر از فروغ با جلد قهوه ای که من قبولش نکردم...

حق داشتم نه؟ 

حالا دارم فکر می کنم اصلا اون کتاب مونده هنوز یا...

یا... یا...

بیشتر فکر می کنم به سرنوشت یا دچار شده باشه...


+ البته زیاد تعجبی نداره... من همیشه سعی کردم معنی واقعی رفاقت رو بفهمم و حفظ کنم ولی متقابلا...

حتی تو دنیای واقعی...

چرا هر کی هر طوریه، دقیقا به پستش مخالفش میخوره؟؟ 

36.منِ قبلی! منِ حالا!

/ بازدید : ۳۰۸

قطرات پیوسته آب از سر تا پای وجود نحیفم را می پیمودند و نوازش کنان به کف حمام می رسیدند یا من مجبورشان کرده بودم؟ نمیدانم!

به هر حال سرنوشتشان این بوده که چرخه حیاتی تکراری را بپیمایند. چه در حمام باشد و چه دستشویی و چه حتی برای آب دادن گلها که دیگر در آنجا عمری خاتمه یافته خواهند داشت...

رو برگرداندم به سمت دوش. نوری از دریچه کوچک به داخل حمام می تابید و روی دیوار و تکه ای از دوش حمام خودنمایی می کرد. عبور نور از شیشه شامپو آبی و زرد رنگ سبب شده بود طیف رنگی که کنار هم ایجاد میشود، زیباتر به چشم آید.

خواستم باز هم خودم را گول برنم. یادم آمد خیلی وقت هاست که دیگر با چنین چیزهایی شاد نمی شوم...

35. تنهایی خود را بگذارید دم کوزه آبش هم نوش جانتان!

/ بازدید : ۲۳۶

وقتی دیگران ترا نمی فهمند
و تو هی سعی در توضیح تنهاییت داری
مثل این میماند که بخواهی خودت را به زور در دل کسی جا کنی! به زور کسی را مجبور به فهمیدن حرف هایت کنی! به زور کسی را مجبور به گوش دادن به حرف های مزخرفت کنی!
مگر می شود؟!
دقیقا مثل اینکه سیب بخوری و انتظار داشته باشی طعم هلو داشته باشد!
یا خیار را پوست بکنی و انتظار داشته باشی از داخل اش موز بزند بیرون!
همان قدر نفهم! همان قدر نشدنی!
تنهایی گاهی همان سوییشرت گشادیست که ازش تنفر داری و به تن ات زار می زند ولی مجبوری پاییز امسال را هم تحمل اش کنی...
تنهایی شاید همان خط لبخند ساختگیست که توی جمع دوستانه دور لبانت نقش می بنند تا کسی را از حال درونت، از غم دلت، از راز زیبایت آگاه نکند...
تنهایی گاه همان لحظه توی اتاق پرو مغازه است که به جای لباس نو، به تنت زار می زند...
تنهایی شاید همان درد پریودیست که به وقتش دمار از روزگارت درمی آورد و تو شروع می کنی به بهانه گیری، به عین سگ پاچه گرفتن...!
و شاید همان گوشواره های بدقواره آویزان از گوش هایت که هیچوقت از گوشهایت جدایشان نمیکنی!
تنهایی شاید همان دردل های زنیست که به شکل رژ لب قرمز رنگ روی لب هایش می نشیند...
یا دردهای مردی که به شکل دود از سیگارش جان می کند...
کسی چه می داند؟
تنهایی شاید شبیه خیلی چیزهاست...
تنهایی دردناک است...
تنهایی درد و است و رنج است و عذاب...
می فهمم... اما سخت نگیرید... سخت که بگیرید توضیح دادنش مثل فرو کردن فیل در سوراخ سوزن است!!!
گاهی سکوت کنی بهتر است...
زیرا چنان از سمت این مردم قضاوت می شوی که خودت هم انتظارش را نداری...

34. گاگول نباشیم!

/ بازدید : ۲۳۱

خیالم خام بود
که فکر میکردم هر چه بیشتر بی تفاوت باشم
هر چه بیشتر دوری کنم
خودشان می فهمند قدر خوبی هایم را
این آدم های نمک نشناس فقط بلدند فراموشت کنند
هر چه دور تر شوی، زودتر فراموش خواهی شد
و این رابطه مستقیم دارد با خوبی هایت
رابطه مستقیم دارد با گاگول بودنت!

33. درست مثل بعضی ها!

/ بازدید : ۲۴۴

قرص های مبارزه با میگرن لعنتی از بدترین و تلخترین قرص هاست... آنهایی که میگرن داردند و قرص هایش را می خورند خوب می فهمند حرفم را! به خیال خوب کردن حالت تا نصفه های شب دریل به دست در حال سوراخ کردن معده ات هستند!
دقیقا حکایت بعضی آدم هاست! که به خیال خوب کردن حال و هوایمان، می آیند و گند می زنند به زندگیمان هم!
گند میزنند به هر آنچه که نباید!

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان