سـارا اَنـار دارد!

35. تنهایی خود را بگذارید دم کوزه آبش هم نوش جانتان!

/ بازدید : ۲۳۵

وقتی دیگران ترا نمی فهمند
و تو هی سعی در توضیح تنهاییت داری
مثل این میماند که بخواهی خودت را به زور در دل کسی جا کنی! به زور کسی را مجبور به فهمیدن حرف هایت کنی! به زور کسی را مجبور به گوش دادن به حرف های مزخرفت کنی!
مگر می شود؟!
دقیقا مثل اینکه سیب بخوری و انتظار داشته باشی طعم هلو داشته باشد!
یا خیار را پوست بکنی و انتظار داشته باشی از داخل اش موز بزند بیرون!
همان قدر نفهم! همان قدر نشدنی!
تنهایی گاهی همان سوییشرت گشادیست که ازش تنفر داری و به تن ات زار می زند ولی مجبوری پاییز امسال را هم تحمل اش کنی...
تنهایی شاید همان خط لبخند ساختگیست که توی جمع دوستانه دور لبانت نقش می بنند تا کسی را از حال درونت، از غم دلت، از راز زیبایت آگاه نکند...
تنهایی گاه همان لحظه توی اتاق پرو مغازه است که به جای لباس نو، به تنت زار می زند...
تنهایی شاید همان درد پریودیست که به وقتش دمار از روزگارت درمی آورد و تو شروع می کنی به بهانه گیری، به عین سگ پاچه گرفتن...!
و شاید همان گوشواره های بدقواره آویزان از گوش هایت که هیچوقت از گوشهایت جدایشان نمیکنی!
تنهایی شاید همان دردل های زنیست که به شکل رژ لب قرمز رنگ روی لب هایش می نشیند...
یا دردهای مردی که به شکل دود از سیگارش جان می کند...
کسی چه می داند؟
تنهایی شاید شبیه خیلی چیزهاست...
تنهایی دردناک است...
تنهایی درد و است و رنج است و عذاب...
می فهمم... اما سخت نگیرید... سخت که بگیرید توضیح دادنش مثل فرو کردن فیل در سوراخ سوزن است!!!
گاهی سکوت کنی بهتر است...
زیرا چنان از سمت این مردم قضاوت می شوی که خودت هم انتظارش را نداری...

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان