44. درمانت شد؟!
امسال
آخرین چهارشنبه سال
تمام آرزوهایم را
به امید خوب شدن حالت آتش زدم
بیا و خوب شو
بیا و انقدر منو داغون نکن...
امسال
آخرین چهارشنبه سال
تمام آرزوهایم را
به امید خوب شدن حالت آتش زدم
بیا و خوب شو
بیا و انقدر منو داغون نکن...
به خود رسیدم
و بعد به خدا
و بین این دو راهی نیست زیاد...!
گم نکنید خدای خود را
که گم خواهید کرد خویشتن خویش را...
+ به خودم آمدم و محو شدم در خود خویش...
+ یادم میاد چندین و چند بار بخاطر وقتی که برای افراد گذاشتم خودمو از دست دادم... تو لایقشی ولی من دیگه نمیتونم... میدونی که عزیز دلی و دل نگرونتم ولی...
+ یه دل سیر باید دعات کرد سر نماز... که وجودم جز این آروم نمیشه...
+ التماس دعا...
حکمت خدا چه بود که من این همه عشق بخواهم و تو باشی...
که من این همه عشق بخواهم و تو باشی و من نتوانم...
حکمت خدا چه بود که من عاشق شدن بخواهم و با تو نتوانم؟
تقصیر که بود که دیگر پس او به هیچ احدی اعتماد ندارم؟ که پس او دیگر عاشق هیچ کس نمی شوم حتی تو...؟
حکمت خدا چه بود که تو سرطانی شوی؟
و من در نیمه های شب، میان هجوم تاریکی ها و غصه ها، میان هجوم اشک هایی که بند نمی آید، زیر پتوی تنهایی، چون جنینی بی پناه جمع شوم در خود...
حکمت خدا چه بود که مرا با تو آشنا کرد؟
سرطانی شدنت....؟؟؟
زنها دوست داشتن نصفه نیمه را نمی فهمند...
نمی خواهند...
آنها از تو
از وجود ات
از بودن ات
از دوست داشتن ات
از عشق تو
تمام ات را می خواهند...
نصفه و نیمه اینها در دید یک زن
به درد "لای جرز دیوار" هم نمی خورد
یک زن از تو و عشق ات
تمام ات را می خواهد...
نه نصفه و نیمه ات را...
که اگر اینطور است
همان بهتر که دوستش نداشته باشید...!
+ چقدر دلم می خواست می تونستم عاشقت شم...
کاملا خاص...
کاملا خاص..
کاملا...