28. جوشش چشمه کویر بی آب و علف دل من!
جمعه ۲۲ دی ۹۶
/
بازدید : ۲۷۲
یه زمانی انقدر نوشته های دیگرانو کتابو شعرو مجله و فلان میخوندم نوشته های خودم بهتر شده بودن
ولی یه مدت که انزوا و گوشه گیری اختیار کردم نوشته هام چییییی؟
اصلا نمیشه اسم نوشته روشون گذاشت... واقعا اصلا خجالت میکشم منتشرشون کنم... نوشته های قبلی کجا و نوشته های الان کجا...
اینو گفتم برسم به یه کامنتی که از یه دوست دریافت کردم و فکر میکنم برای آخرین پستم اون کامنت رو گذاشته بودن و اون شعرشون بسیار به دلم نشست:
صبر بر درد نه از همت مردانه ی ماست
درد از او صبر از او همت مردانه از اوست...
فکرم رفت زمانی که هر نوشته ای هر شعری هر کتابی رو میخوندم یه جرقه ای یه ایده ای بود برای نوشتن من و چقدر عطش نوشتن در من زنده بود...
و هر چقدر مینوشتم ناراضی بودم و هی میگفتم این خوب نیست و باید بهتر میشد... ولی این یک بیت رو که خوندم یه بیتی ته دلم خود به خود نوا داد...
یک دم از حال زارم شکایت میکنم
دمی دیگر نالانم از شکوه خویش
چقدر دلم تنگ میشه برای نوشتن...