30. پایان ندارد این غم..!؟
ما مردم ایران
عادت کرده ایم دیگر
به سال به سال!
به ماه به ماه!
به روز به روز!
غم و اندوه های و مکرر
غصه های تکراری
اندوه هایی که تمامی ندارد
که قصد ول کردن یقه ایران بیچاره را ندارد
که تصمیم به رهایی ملت ناخوش ندارد
ملتی که ناخوشی از سر و کولشان بالا می رود
ما مردم ایران عادت کرده ایم
به شنیدن خبرهای بد
به حال بد
به آتشی که خاموشی ندارد
آبی نیز نداریم بریزیم بر روی داغ دلمان
که کمی آرام گیرد
که کمی سرد شود
عطش عزاداری عزیزانمان
نمونه اش آب آرام* که جای اینکه آرام جان عزیزانمان شود
شد آتش و شعله دواند به جانشان
شد آتش و درد دواند به جان مادران و زنان ایران من
شد آتش و چه غم ها که بر دل ها ننشست...
تا می آیم به یکی از دردهامان عادت کنیم
تا می آییم به یک جای مادرمان ایران چسب زخم بزنیم
تا می آییم یکی از هم وطنان را دلداری دهیم
تا...
تا...
تا...
غم دیگری آوار می شود روی سرمان...
غمی دیگری... غصه ای دیگر... اندوهی دیگر...
* آب آقیانوس آرام
+ غم بود... غصه بود... درد شد... عادی شد... حالا باید ببینیم و شونه بالا بندازیم که اینم مثل خیلیای دیگه آره؟؟؟