سـارا اَنـار دارد!

32. زیبایی به شرط...؟!

/ بازدید : ۲۳۴

در کشوری زندگی میکنیم که
مردانش زیباپرست مطلق اند
برای اندام و رنگ پوست و رنگ چشم ورنگ ناخن و رژ لب زن جان میدهند
میپرستند این همه زیبایی را
اما وقتش که برسد
همین مردان زیبا پرست
تو را منفورترین موجود روی زمین میخوانند
یا به قول خودشان:
" روی اعصاب ترین موجود روی کره زمین "
که تحمل اش حتی ثانیه ای سخت و طاقت فرساست
بانو!
آن هایی که ترا زیباترین میخوانند، حتی به زمان بی حوصلگی ات
حتی به وقت دلتنگی ات
حتی به زمان عاشقانه هایت
حوصله ترا نخواهند داشت
مردان سرزمین من به زنان نگاه ابزاری دارند
جنس زیبای مرغوبی که ارضا کند نیاز بدن اش!
مراقب خودت باش بانو!

31. سوژه من کجایی؟ دقیقا کجایی؟

/ بازدید : ۲۸۳

دو روز است حالم به طرز عجیبی خوب است! درست مثل قدیم ها! قدیم ها که چه عرض کنم! مثل زمستان دو سال پیش یا بهار و تابستان سال قبل! 

خدا را شکر که خوبم! همین! دست یافتن به حال قبلی من برایم آرزویی دور شده بود... 

امروز قرار بود بزنم بیرون برای عکاسی... نرفتم! البته تنبلی کردم و گوشی به دست افتاده بودم به جان اسباب خانه!

دوست دارم کتاب بخوانم... کتاب را که باز میکنم باور کنید حتی به یک صفحه نرسیده بسته میشود...

دوست دارم بنویسم.. قسمت یادداشت ها را که باز میکنم هیچ به هیچ... آس و پاسم... نه سوژه ای برای نوشتن هست و نه کلماتی درست و ردیف... رشته کلام از دست من خارج شده... حتی روزهای قبل که حالم گاه ناخوش بود و حس خوبی برای نوشتن، چه فرصت داشته باشم و چه نه، سر باز میزدم از نوشتن...

گاهی که سر صحبتم با یکی باز میشود انقدر حرف میزنم توی دلم با خودم فکر میکنم الان طرف میگوید: " بابا نترکی یخورده نفس بگیر یا به اون انگشتا برا تایپ کردن یه استراحتی بده" ولی انقدر دلخورم... اما بحث تنها بحث دلخور بودن نیست! بحث پذیرفتن آدم هاست که من خوب توانسته بودم با عقیده و فرهنگ و شخصیت هر کسی کنار بیایم و قبولش کنم اما گویا کنار آمدن با بدی کتر من نیست...! که باید کم کم عادت کرد وگرنه...

یادم می اید سر همین موضوع در کلاس آمار استاد تنها با یک کلامم به من گفته بود: " شما معلومه آدمی هستید که خیلی حرفا تو دلشه " 

بگذریم... حالا سعی کنید با من هم صحبت نشوید شدید هم که خدا به دادتان برسد ولی بیایید کمی آدم های اطراف را درک کنیم... بعضی هامان زخمی داریم که سعی می کنیم با همین حرف زدن به دیگران بفهمانیم چه زخم عمیقی بوده و بعدا میفهمیم که قضاوت شده ایم....!

+ دعا کنید من باز بتونم بنویسم که بدون نوشتن هم کورم هم فلجم هم کرم هم... :) یعنی در این حد وضعیت وخیمه :) 

30. پایان ندارد این غم..!؟

/ بازدید : ۳۱۸

ما مردم ایران
عادت کرده ایم دیگر
به سال به سال!
به ماه به ماه!
به روز به روز!
غم و اندوه های و مکرر
غصه های تکراری
اندوه هایی که تمامی ندارد
که قصد ول کردن یقه ایران بیچاره را ندارد
که تصمیم به رهایی ملت ناخوش ندارد
ملتی که ناخوشی از سر و کولشان بالا می رود
ما مردم ایران عادت کرده ایم
به شنیدن خبرهای بد
به حال بد
به آتشی که خاموشی ندارد
آبی نیز نداریم بریزیم بر روی داغ دلمان
که کمی آرام گیرد
که کمی سرد شود
عطش عزاداری عزیزانمان
نمونه اش آب آرام* که جای اینکه آرام جان عزیزانمان شود
شد آتش و شعله دواند به جانشان
شد آتش و درد دواند به جان مادران و زنان ایران من
شد آتش و چه غم ها که بر دل ها ننشست...
تا می آیم به یکی از دردهامان عادت کنیم
تا می آییم به یک جای مادرمان ایران چسب زخم بزنیم
تا می آییم یکی از هم وطنان را دلداری دهیم
تا...
تا...
تا...
غم دیگری آوار می شود روی سرمان...
غمی دیگری... غصه ای دیگر... اندوهی دیگر...
* آب آقیانوس آرام
+ غم بود... غصه بود... درد شد... عادی شد... حالا باید ببینیم و شونه بالا بندازیم که اینم مثل خیلیای دیگه آره؟؟؟

29. و من تنها... تا انتهای شب...

/ بازدید : ۳۲۵

امروز واقعا به این نتیجه رسیدم که هیچ کس نمیتونه درکم کنه...

تمام طول عمرم سعی کردم همه رو درک کنم اما...

هیچ کس نمیتونه قبول کنه کسی که زخم خورده سختشه...

اینکه کسیم میاد یروز تموم تنهاییاتو میشوره میبره زر مفته...

این یه بارو بذارین منم حرف بد بزنم خالی شم...

ببخشید...

28. جوشش چشمه کویر بی آب و علف دل من!

/ بازدید : ۲۷۲

یه زمانی انقدر نوشته های دیگرانو کتابو شعرو مجله و فلان میخوندم نوشته های خودم بهتر شده بودن 

ولی یه مدت که انزوا و گوشه گیری اختیار کردم نوشته هام چییییی؟ 

اصلا نمیشه اسم نوشته روشون گذاشت... واقعا اصلا خجالت میکشم منتشرشون کنم... نوشته های قبلی کجا و نوشته های الان کجا...

اینو گفتم برسم به یه کامنتی که از یه دوست دریافت کردم و فکر میکنم برای آخرین پستم اون کامنت رو گذاشته بودن و اون شعرشون بسیار به دلم نشست:

صبر بر درد نه از همت مردانه ی ماست


درد از او صبر از او همت مردانه از اوست...

فکرم رفت زمانی که هر نوشته ای هر شعری هر کتابی رو میخوندم یه جرقه ای یه ایده ای بود برای نوشتن من و چقدر عطش نوشتن در من زنده بود...
و هر چقدر مینوشتم ناراضی بودم و هی میگفتم این خوب نیست و باید بهتر میشد... ولی این یک بیت رو که خوندم یه بیتی ته دلم خود به خود نوا داد... 


یک دم از حال زارم شکایت میکنم 

دمی دیگر نالانم از شکوه خویش

چقدر دلم تنگ میشه برای نوشتن...

27. بی هیچ سرانجام

/ بازدید : ۲۹۰

چقدر دوست داشتم گرمای دست یکی رو حس میکردم الان...

اعتماد سخت شده که...

گند زدی...

26. ای بفهمی نفهمی...

/ بازدید : ۲۵۹

بغض که شاخ و دم ندارد

خفگی که شاخ و دم ندارد

یکیش من!

وقتی تو نمی بینیش!

نمیشنویش!

نمیفهمیش!

نمیفهمیش...

25. ما همه انسانیم! ما همه هموطنیم! ما همه همدردیم!

/ بازدید : ۲۱۴
با اینکه هر بار هر اتفاقی افتاد کاسه کوزه ها را سر ما ترک ها شکستید
با اینکه هر بار که تقی به توقی خورد آمدید و به ترک ها فحش دادید
با اینکه هر بار هر چه شد ترک ها را مسخره کردید و به ریششان خندیدید
با اینکه توی هر برنامتان، حتی برنامه کودک! آمدید و ترک ها را به خیال خود کوچک کردید
با اینکه سر هر بازی و هر مسابقه هموطن خود را خر خواندید و حتی قصد جانشان را کردید
اما "منِ ترک" امروز آمده ام بگویم
هر هموطنی که طی این چند روز اعتراضات و اغتشاشات و یا هر چه که اسمش را بگذارید، دستگیر شده، زخمی شده، کشته و یا هر بلایی سرش آمده باشد،
کم از خواهر یا برادر "منِ ترک" نبوده است...
قلب من نیز با دیدن عکس ها و فیلم های این چند روز به اندازه همه شما و شاید حتی بیشتر به درد آمده است...
قلب من نیز با خواندن نوشته های اتفاقات اخیر نیز به درد آمده است...
من نیز با شما همدردم...
شما از هر رنگ و از هر نژادی باشید، قبل از هر چیز برای من و خیلی از "ترکها"
یک انسان و در مرتبه دیگر یک هموطن هستید...
قصدم از تکرار "منِ ترک" و "ترک ها" نژاد پرستی نیست هموطن داغ دیده من!
می خواهم به شما یادآوری کنم که هنوز هم سر اتفاقات اخیر "ما ترکها" را به فحش می بندید و بلد نیستید بخاطر اشتباه خود عذر خواهی بکنید!
هنوز هم ما را به فحش می بندید بدون اینکه یادتان باشد "ما ترکها" نیز ستارخان ها و باقرخان ها داده ایم! "ما ترکها" نیز شهیده فهمیده ها و شهید فرهمند ها داده ایم!
مثل همه شما!
درست نیست سر هر اتفاقی، هوطن و هم خاک خود را خر خطاب کنی...

24. میفهمی؟؟؟

/ بازدید : ۲۳۵

صبح تا شب با خودم میجنگم 

که بتونم آدما رو همونطوری که هستن قبول کنم

که خودمو اثبات نکنم

که تو ذهنم باهاشون نجنگم... حرف نزنم

دقیقا مثل گذشته ها...

آخر سر ولی میدونی میرسم به چی؟ 

لعنت به باعث و بانیش...

لعنت به تو...

لعنت به اون...

لعنت به من...

هیشکی نمیفهمه اینو...

و من هزار بار تو خودم میشکنم...

23. خدایا؟؟

/ بازدید : ۲۴۶

خدا منو که می افرید 

دکمه خواب منو زد off کرد 

با این که میدونست قراره به options من میگرن هم اضافه بشه 

خدایا bug بهتر از این پیدا نکردی برای من؟ 

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان